سلام عزيزان.به عمق تنهايي خوش آمديد.عزيزان من به ديدن وبي نميام پس دعوت نکنيد که شرمنده بشم.اميدوارم لحظات خوبيو در عمق تنهايي داشته باشيد.اگه نظري پيشنهادي انتقادي داشتيد بهم بگيد ممنون

عمــ ـــق تنهــ ـــایی

گاهی تنهایی ام آنقدر عمیق است*که در آسمان هم احساس میکنم در قفسم.










 مــن کــه از ايــنــجــا

نــمــي روم...

تــو هــم کــه هــيــچــوقــتــ نــمــي آيــي ؛

مــيــخــواهــم بــدهــم درهاي بــي دســتــگــيــره بــســازنــد

بــراي ايــن خــانــه

˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙

حواستان باشد... عاشق طرز فكر آدمــــهـــا نشوید


آدم هـا زیبا فكر می كنند،


زیبا حرف می زنند ...


امـــــــا ...


زیبا عمل و زندگی نمی كنند... !

˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙

چرا نگاه می کنی؟

تنهــا ندیده ای؟

به من نخنـــد…

من هم روزگاری عزیــــز دل کسی بودم…

_________________________________alone for ever

+نوشته شده در جمعه 29 / 9 / 1391برچسب:جملات جدید عاشقانه,متن جدید عاشقانه,تنهایی,تنها,متن جدید تنهایی,جملات زیبای عاشقونه,,ساعت20:18توسط آرمین نخستین | |


میخــــــواهم عوض شوم !

چرا بایـــــد دلتنگ آغوشت باشم ؟

میخـــــــواهم تــو دلتـــــنگ آغوشـَــم باشــــی !

میخـــواهم آن سیــــب ِ قرمزِ بالـــای درخــــــت باشــَـــم

در دورتـــــرین نــُـقطه . . .

دقت کن !!!

رسیدن بـــــه مــَــن آسان نیـــــست

اگر هـِــمـَــتـــَـش را نـــَـداری

آسیــــبی به درخت نــــزن

بـــــه همان سیــــب هایـــــ کِرم خورده ی روی زمــــــین قانـــــــــــــع

بــاش ... . 

 ˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙  

آدما باهم فرق دارن

یه چیزی ممکنه یکی رو نابود کنه

ولی رو کس دیگه اثر نداشته باشه...

..................................................................................

شاید کودکان از زندگی چیزی میدانند که ان را با گریه کردن اغازمیکنند......

_________________________________alone for ever

 

+نوشته شده در یک شنبه 24 / 9 / 1391برچسب:جملات عاشقانه جدید,جملات تنهایی جدید,جملات جدید عاشقانه,جملات جدید تنهایی,جملات جدید غمگین,,ساعت19:33توسط آرمین نخستین | |



در اولین صبح عروســی ، زن و شوهــر توافق کردند
که در را بر روی هیچکس باز نکنند
ابتدا پدر و مادر پسر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند....
اما چون از قبل توافق کرده بودند ، هیچکدام در را باز نکرد!
ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند .
زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند.....
اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت :
نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم!؟
شوهر چیزی نگفت ، و در را برویشان گشود!
سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد .
پنجمین فرزندشان دختر بود . برای تولد این فرزند ، پدر بسیار شادی کرد
و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد
مردم متعجبانه از او پرسیدند :
علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست ؟
مرد بسادگی جواب داد :

♥ ♥چون این همون کسیه که درو به روم باز می کنه! ♥ ♥ 

_________________________________alone for ever

+نوشته شده در سه شنبه 19 / 9 / 1391برچسب:داستانهای خیلی کوچولو,داستان دختران,داستان کوتا,داستان,,ساعت20:30توسط آرمین نخستین | |


اگر خواستی بیایی...
من همانجایی هستم که بودم...
همانجایی که رهایم کردی...!!!

 

 ˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙  

ديـــــگر اصـــــلا اشــــــکــ نــــمي ريــــــزم ؛

نــــــمـــ ــيــــــدانـم دارم بـــــزرگــ مــــــيـــ ـــشـــــــوم

يــــــا ســــنگــ

!

 ˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙  

_________________________________alone for ever

+نوشته شده در جمعه 15 / 9 / 1391برچسب:جملات جدید عاسقانه,جملات معنی دار,جملات زیبا,عشق,جملات غمگین,تنهایی,تنها,,ساعت17:36توسط آرمین نخستین | |


هرگاه بنده ای مرا بخواند چنان به سخن او گوش میسپارم که گویی بنده ای جز او ندارم
اما شگفتا بنده ام همه را چنان می خواند که گویی همه خدای اویند 

 ˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙

طوطی صحبت میکند، اما اسیر قفس است
عقاب سکوت میکند و دارای اراده پرواز . . .

 ˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙

مهمترین زمان برای نگه داشتن خلق و خو وقتی است که طرف مقابل، آنرا از دست داده. . .

 ˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙

اززشت رویی پرسیدند:

آنروزکه جمال پخش می کردند کجا بودی؟

گفت : در صف کمال

 ˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙  

مخاطب خاصی ندارد نوشته هایم!

اما تا دلت بخواهد همدرد دارد،

داغِ تمامِ نوشته هایم …

_________________________________alone for ever

+نوشته شده در پنج شنبه 2 / 9 / 1391برچسب:,ساعت12:49توسط آرمین نخستین | |


در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند…
خارپشت*ها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دور هم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند.
وقتی نزدیکتر بودند گرمتر می*شدند ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی می*کرد بخاطر همین تصمیم گرفتند از هم دور شوند ولی به همین دلیل از سرما یخ زده می*مردند. از این رو مجبور بودند برگزینند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان از روی زمین بر کنده شود.
دریافتند که بازگردند و گردهم آیند. آموختند که، با زخم*های کوچکی که همزیستی با کسی که بسیار نزدیک است بوجود می*آورد، زندگی کنند چون گرمای وجود دیگری مهمتر است، و این چنین توانستند زنده بمانند.
بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی*عیب و نقص را گردهم می*آورد بلکه آن است که هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنار آید و محاسن آنان را تحسین نماید..‬. 

+نوشته شده در پنج شنبه 1 / 9 / 1391برچسب:,داستان,داستان کوتاه,داستان عشق,داستان کوتاه عاشقانه,,ساعت10:50توسط آرمین نخستین | |


عشق و شمع



یکی بود یکی نبود وقتی خورشید طلوع کرد از پشت پنجره

کلبه ای قدیمی،شمع سوخته ای را دید که از عمرش لحظاتی بیش نمانده بود.

به او پوزخندی زد و گفت:

دیشب تا صبح،خودت را فدای چه کردی؟

شمع گفت:

خودم را فدا کردم تا که او در غربت شب غصه نخورد.

خورشید گفت:

همان پروانه که با طلوع من تو را رها کرد!

شمع گفت:

یک عاشق برای خوشنودی معشوق خود همه کار می کند و برای کار خود

هیچ توقعی از او ندارد زیرا که شادی او را شادی خود می داند

خورشید به تمسخر گفت:

آهای عاشق فداکار،حالا اگر قرار باشد که دوباره به وجود آیی،دوست داری که چه

چیزی شوی؟ شمع به آسمان نگریست و گفت: شمع...دوست دارم دوباره شمع شوم

خورشید با تعجب گفت:شمع؟؟

شمع گفت:

آری شمع...دوست دارم که شمع شوم تا که دوباره در عشقش بسوزم و

شب پروانه را سحر کنم،خورشید خشمگین شد و گفت:

چیزی بشو مانند من تا که سالها زندگی کنی،نه این که یک شبه نیست و نابود شوی!

شمع لبخندی زد و گفت:

من دیشب در کنار پروانه به عیشی رسیدم که تو در این همه سال زندگیت به آن

نرسیدی...من این یک شب را به همه زندگی و عظمت و بزرگی تو نمی دهم.

خورشید گفت:

تو که دیشب این همه لذت برده ای پس چرا گریه می کنی؟

شمع با چشمانی گریان گفت:

من از برای خودم گریه نمی کنم،اشکم از برای پروانه است که فردا شب در آن همه

 ظلمت و تاریکی شب چه خواهد کرد و گریست و گریست تا که برای همیشه آرامید

+نوشته شده در جمعه 1 / 9 / 1391برچسب:داستان کوتا,داستان کوتاه جدید,داستان عاشقانه جدید,داستانک,شمع,داستانهای کوتا عاشقونه,داستان,,ساعت15:11توسط آرمین نخستین | |


?

Love Icons

Love Icons



با کليک روي +? عمق تنهايي رادر گوگل محبوب کنيد

style=div style=0&br onmouseover=br20br