گاهی تنهایی ام آنقدر عمیق است*که در آسمان هم احساس میکنم در قفسم.
عشق ورزیدن خطاست
حاصلش دیوانگی ست
عشق ها بازیچه اند
عاشقان بازیگر این بازی طفلانه اند
عشق کو؟
عاشق کجاست؟
معشوق کیست؟
حبس نفس است که عشقش خوانده اند
انکه می میرد
ز شوق دیدن امروزها
و انکه می سوزد
ز برق چشم عالم سوزها
گر بیابد دلبر تازه تری
عشق عالم سوز خاموش می شود
چهره ما هم
فراموش می شود
بنام پيوند دهنده قلبهاي دو عاشق گفتم از عشق چه کنم گفتي بسوز گفتم اين سوختگي را چه کنم گفتي بساز............... خوش آمد ميگم به شما رهگزران اين کلبهي تاريکو تنهايي من اميدوارم ميزبان خوبي براي لحظاتتون باشم تا بازم بهم سري بزنيد>